باحال ترین وب دخمـــــــ♥ــــــلونه
best for ever
مردی با خود زمزمه کرد:خدایا با من حرف بزن،یک سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید. مرد فریاد براورد:خدایا بامن حرف بزن،آذرخش در آسمان غرید.....اما مرد گوش نکرد مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:خدایا بگذار تو را ببینم،ستاره ای درخشید.......اما مرد ندید مرد فریاد کشید:یک معجزه به من نشان بده،نوزادی متولد شد....اما مرد توجهی نکرد پس مرد در نهایت یاس فریاد زد:خدایا لمس کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری در همین زمان خداوند پایین آمد ومرد را لمس کرد اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد
نظرات شما عزیزان:
αя¢нινє